‌| شهر اشباح |

‌-آدم احساساتی بیشتر رنج می‌برد-

شاید این بغض آخرم باشد.

پنجشنبه, ۱۵ آذر ۱۴۰۳، ۰۷:۲۳ ب.ظ

خستم.خیلی زیاد.این هفته واقعا عذاب آور بود و هفته ی دیگه‌هم باز همین وضع برقراره حتی بدتر.کلی کار دارم ولی همچنان یه گوشه‌نشستم و فکر می‌کنم به تمام چیزایی که پارسال داشتم ولی امسال ازشون فقط یه خاطره مونده.دردناک ترینشم‌ از دست‌دادن ویلیام بود.هنوزم‌ دلم براش تنگ میشه و برعکس‌ حرفش که میگفت‌ "زمان همه چیزو درست میکنه" واسه من هیچی درست نشد، بلکه هر بار بیشتر قلبمو هدف میگیره.ولی‌خب من‌ خدای تظاهرم‌ (امروز داشتم‌ برای مامانم یه چیزی رو‌تعریف می‌کردم که اشتباهی جای اسم یکی دیگه، اسم ویلیام رو‌ گفتم:) اره بابا اتفاقی نیوفتاده که.اصلا نمیدونم این شخص کیه.)

بریم برای روز سوم‌^-^

3.یک چیزی که دلت براش تنگ شده.

عشق و قلبی که ویلیام ازم گرفت و پس نداد. 

«در چنان ابهامی غرقم کردی که اگر بگویم «دوستم داشت»، جاهل، و اگر بگویم «دوستم نداشت»، ناسپاس به نظر خواهم رسید.»

jkih vtjkd ;i Hnl fun hc vtjka nga fvha jk'kldai hkn,ii!

کیبوردتون‌همراهی نکرد :)))))))))

یگانه، این آدم از تو و چیزی که داری تجربه میکنی خبر نداره، درسته؟

چه خبر داشته باشه چه خبر نداشته باشه ذره ای براش مهم نیست :)

آخرین غمم باشد

عاشقانه آرام بین درد و غم باشد ...

ای قاضی عشق در بازی عشق
پس جای ما کو؟ :)
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.