هر یک از ما آهنگِ رنج کشیدن خودش را دارد.
فردا آزمون زبان دارم و پست نوشتن یکی از بهترین راههاییه که درس نخونم✨️پس سلام.
حدودا دو هفته ای از پست قبلیم گذشته و باید بگم جریان سینوسی این چند ماه اخیر واقعا خستم کرده.یه روز جوری خوبه که باورم نمیشه و فردا انقدر بده که میگم مگه بدتر از اینم میشه؟ ولی خب، باید عادت کرد.
دانشگاه دو هفته ای هست شروع شده و برخلاف تصور و ترسم تونستم خوب ارتباط برقرار کنم و حداقل توی کلاس تنها نیستم. بچه های کلاسمون اصلا افاده ای و پیک می نیستن و واقعا خوشحالم که یه مشت صوبر و نرد کنار هم افتادیم.گرچه اصلا هنوزم نتونستم وارد گپ های دوستانه بشم، در واقع شدم ولی به سرعت لفت دادم، زیادی ازم انرژی میگرفت.
استاد هامون خوبن ولی حجم درسا منو میترسونه(لعنت به فیزیک و ریاضی ۱).میتونم با درسا تا حدودی ارتباط برقرار کنم و جز شنبه وچهارشنبه بقیه روزا کلاس دارم.(حتی جمعه ها کلاس جبرانی برامون گذاشتن چون ترم دیر شروع شده).
دانشگاه خیلی بزرگه و دوسش دارم.از خونمون هم فاصله زیادی نداره.منم توی تایم استراحت فقط دارم غذا میخورم چون به شدتتتتتتتتتت گشنم میشه و تنها دیالوگ سر کلاس رو به دوستام اینه که گشنمه. توی دوستان به خانوم الویه معروف شدم"-"
توی این دانشگاه به این دردندشتی گربه پر نمیزنه و فککنم هر گربه ای که بوده غذای سلف شده ولی دو بار یه گربه کنار کافه توی دانشگاه پیدا کردم و دفعه بعدی که باهاش ملاقات داشتم حتما عکسشو میگیرم 😭خیلی ملوس و نازیدنی و مالیدنیه.میخوام اسمشو بزارم رافائل.بهش میاد و چشمای سبز تیلهایش خیلی دلبره.
عاشق استاد مبانیمون شدم و میخوام باهاش ازدواج کنم. برامم مهم نیست که شوهر داره یا نداره.
از بعد شروع شدن دانشگاه کل تایمم به جزوه نوشتن و دنبال جزوه و کتاب گشتن صرف شده ولی تایمای خالی رو یا کتاب میخونم یا انیمیشن میبینم. دو تا انیمیشن جدیدی که دیدم یکی Flow بود و یکی wild robot که جفتشو به شدت بهتون پیشنهاد میکنم.
خب فک کنم کافیه چون همش شد دانشگاه و یه حسی بهم میگه بیخیال نوشتن پست بشم و دیلیتش کنم و برای همین همینجا تمومش میکنم.
جمله زیر به خودی خودش برام ترسناک بود
عاشق استاد مبانیمون شدم و میخوام باهاش ازدواج کنم.
تا اینکه به جمله زیر رسیدم
برامم مهم نیست که شوهر داره یا نداره.
و قضیه برام ترسناک تر شد